تجربه ی من

از "شیرکو بی‌کس"

از ترانه‌هایمن اگر   گل را بگیرند   یک فصل خواهد مرد   اگر عشق را بگیرند   دو فصل خواهد مرد     و اگر نان را   سه فصل خواهد مرد   اما آزادی را   اگر از ترانه‌های من،   آزادی را بگیرند   سال، تمام سال خواهد مرد .       شیرکو بی‌کس ...
18 آبان 1391

درو از "گروس عبدالملکیان"

و داستان غم‌انگیزیاست !   دستی که داس را برداشت ،   همان دستی‌ست   که یک روز ،   در خواب‌های مزرعه گندم کاشت...   گروس عبدالملکیان   ...
18 آبان 1391

پیش گویی از "نزار قبانی"

تو را دوست دارم نمی خواهم تو را با آب ... یا باد با تقویم میلادی یا هجری با آمد و شد موج دریا با لحظه ای کسوف و خسوف قیاس کنم بگذار فال بینان یا خطوط قهوه در ته فنجان هر چه می خواهند بگویند چشمان تو تنها پیش گویی است برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان ... نزار قبانی ...
17 آبان 1391

از "عرفان نظر آهاری"

  دوستی به من یک نهنگ هدیه داد یک نهنگ ِ غول پیکر ِ عجیب یک نهنگ ِ مهربان ِ ساده ی نجیب یک نهنگ را ولی کجا می شود نگاه داشت توی حوض و تُنگ که نمی شود نهنگ را گذاشت هیچ جا نداشتم آخرش نهنگ را ، توی قلب خود گذاشتم ! جا نبود ! تُنگ ِ قلب ِ کوچکم شکست زیر ِ رقص ِ باله های ِ آن نهنگ ِ مست سالهاست تُنگ ِ قلب ِ من شکسته است و این یادگاری ِ قشنگ دوست است هیچ کس باورش نمی شود ولی به جای قلب توی سینه ام نهنگ ِ دوست است !      عرفان نظر آهاری ...
16 آبان 1391

کتاب از "نزارقبانی"

کتاب دستان تو راهی است به سوی خدا که ایمان آورنده در آن رهسپارم و آذرخشی است که آسمان را روشن می دارد و نواختنی است زیبا بر ماندلین کتاب دستان تو کتاب اصول است و شعر ... و عشق و اصل و ...دین و من سه ساله بودم که در آن به پیشوایی رسیدم ... نزار قبانی ...
15 آبان 1391

قایق کاغذی از"گروس عبدالملکیان "

یک جفت کفش چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش یک جفت گوشواره ی آبی یک جفت ...   کشتی نوح است این چمدان که تو می بندی !   بعد صدای در از پیراهنم گذشت از سینه ام گذشت از دیوار اتاقم گذشت از محله های قدیمی گذشت                   و کودکی ام را غمگین کرد.                کودک بلند شد و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت او جفت را نمی فهمید تنها سوار شد آب ها به آینده می رفتند.   همین جا دست بردم به شعر و زمان را مثل نخی نازک بیرون کشیدم از آن دانه های تسبیح ریختند :                    من                      ...                                تو             ...
14 آبان 1391

صدا از "شل سیلورستاین"

دردرونت صدایی هست   کههمواره با تو چنین نجوا میکند :   " حس میکنم این کار برایم عالیاست،   میدانمکه این یکی، درست نیست "   نهمعلم، نه واعظ، نه پدر، نه مادر، نه دوست،   ونه هیچ آدم عاقل دیگری،   نمیتوانددر این مورد تصمیم بگیرد   کهچه کاری برای تو درست است،   فقطبه صدایی که درون تو سخن میگوید   گوشفرا ده برگرفتهاز کتاب "بالا افتادن" / شل سیلورستاین / مترجم: حمید خادمی ...
13 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد